باور نمیکنم!!
داره بستنی میخوره، آقای پدر بهش میگن: بستنی میخوری میگه: اوهوووووم میگن: خوشمزه است؟ میگه: اوهووووووووم میگن: اوهوم نه بله میگه: دهنم پره هاااااااااااااااااا
من:
پ.ن. هرچی به سلولهای خاکستریم فشار آوردم یادم نیومد، تا به حال بهش تذکر داده باشم، ولی یادم اومد که هفته پیش چنین دیالوگی بین من و آقای پدر رخ داده
****
رفتیم خرید، از اینکه مثل بزرگترها رگال ها رو بررسی کنه، لذت میبره
یه بلوز برداشته، میگم این که اندازه شما نیست، اندازه مامان هاست میگه: پس من چی؟؟؟؟؟
پ.ن. خوبه شب قبلش لباس خریده
*****
یه دست بلوز، شورت پسرونه پسندیده، بهش میگم: این پسرونه است، و میذارم روی رگال
میگه: باورم نمیشه بذاری سرجاش!!
*****
تخیلش قوی تر از قبل شده، غیر از مینا، یه بچه خیالی رو هم نگهداری میکنه!!
****
میگه: مامان جون بیاد پیش ما
میگم: باشه شب میان دیگه
میگه: نه، مامان جونِ بیدددددددددددار میخام
پ.ن. میتونید عنوان رو با صدای احسان خواجه امیری تصورکنید: باور نمیکنم....