ممنون
رفتیم بیرون، میگه فلان خوراکی رو میخام، میگم باشه اگه فروشگاه باز بود می خریم، میگه خداکنه باز باشه
به فروشگاه رسیدیم، میگه: فکر کنم حرفمو شنید
***
میگه بعد از ممنون چیه؟
میگم: خواهش میکنم
***
میگه فلان کار رو بکنی من میدونم با تو
***
با عموهاش طی کرده بودیم که حتما تولدش رو بیان، ولی نیومدن با مامانجونش که حرف میزنه طبق معمول احوال عموها رو میپرسه، میگم: بگو با عموها قهری میگه من... جمله رو ادا نکرده از من میپرسه چراااااااااااااااااا؟
***
اخیرا "خدا" در مکالماتش کاربرد بیشتری داره: خدا رحم کرد، خدا رو شکر، خدایا شکرت و ...
***
میخایم بریم بدرقه مامانجون، بهش میگم برو دستشویی که مشکلی پیش نیاد اونجا به خودش میگه: زوووووووود باش، میخایم بریم بدرقه مامان جون
چقدر هم اعضای بدنش حرف گوش کنن!!!
رفتیم بدرقه مامانم، خواهرزاده ام بهش میگه: تو دیگه این وقت شب اینجا اومدی چی کار؟
میگه: اومدم مامان جونو سوار اتوبوسش کنم، بره مسافرت
***
با کلی ترفند رفتیم دستشویی، شماره 1 به سرعت خودنمایی کرده، میگم: تو که میگفتی ندارم، پس این چیه
با خنده و شیطنت میگه ... است(شماره 2)
پ.ن. ببخشید کمیشد
پ.ن.2. با کلی تاخیر پست تولد ارسال خواهد شد