آآآآآآآآآی
تا رسیدم خونه با بغض میگه: مامان کجا بودی، نگرانت شده بودم
***
داشت برام از بازیهاش با آقای پدر از صبح که من نبودم تعریف میکرد که آقای پدرِ در حال کتاب خوندن یه قسمت از حرفش رو اصلاح کرد. بهش میگه: شما کتابتو بخوون
***
یادم نیست قبلا هم گفتم یا نه، توی خونه ما اینگونه است که:
بعد از کار اشتباه ایشون، و ناراحتی من، (بعداز چند دقیقه)، جریان کاملا عکس میشه، یعنی کوثر میره رو دور گریه در حد هق هق!! و من باید آرومش کنم
نه اینکه فکر کنید رفتار ما در اون حد خشنه1، نه نازبانوی ما بسیار حســـــــــــاسه
اخیرا در موقعیت هایی که حس میکرد زیــــاد ناراحت شدم، به جریان گریه اش، درد یه قسمت از بدنش هم اضافه میشد: آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی دلم، آآآآآآآآآآآآی دندونم و ...
من چون اخلاقش دیگه دستمه، و میدونم آروم کردنش در این مواقع باعث جری شدن و تکرار اون کار نمیشه، باهاش کنار می اومدم، ولی گوشه ذهنم بود که این کار داره براش عادت میشه
تا اینکه چند شب پیش در همون موقعیت گریه و درد!!! یه فکری به ذهنم رسید:
کوثر (در حال گریه جانســـــوز): آآآآآآآآآآآآآآآآآی مامان، دلم
-ااااااااا، دلت درد گرفته؟ چرا؟ خب پس باید بریم دکتر، و خطاب به آقای پدر: آماده شیم باید بریم دکتر، عجله کن
-- متعجب و درمونده (جای همه تون برای دیدن صورت پر از اشک و در عین حال جاخورده اش خالی بود): یه کم فکر کرد و گفت: نه دلم که درد نمیکنه، دندونمه
- دیالوگ من تکرار شد
---گریه اش بند اومد: نه خوب شدم و کمی فضا تلطیف شد و همه چی به فراموشی سپرده شد
//فرداش این ماجرا کمی مختصرتر تکرار شد و چندروزیه دیگه تکرار نشده
1. آشنایی داریم که بچه اش وقتی کار اشتباهی میکنه، دعواش میکنه و می فرسته توی اتاق خودش، بچه توی تنهایی گریه میکنه، ولی مادر بهش اعتنا نمیکنه، تا خودش میاد از اتاق بیرون، که من اوووووووووووومدم
تقریبا همسن کوثره، ولی میشه گفت همه پسرهای کوچک فامیل ( وحتی بزرگتر از خودش) ازش حساب میبرن
گاهی فکر میکنم این رفتار من، و برخورد آروم من، باعث حساسیت بیش از حد کوثر میشه، ولی اولا من طبیعتا نمی تونم با بچه خشن برخورد کنم، و دوما به نظرم لطافت جزء ذات دختره
شاید هم شیوه تربیتی من غلطه!