شایــــــَد...
مقدمه: هفته پیش مریض بودم، بهش میگفتم نیا توی صورتم سرما خوردم، با بغض میگفت: دلم برات تنگ میشه
پس از بهبودی:
بهش میگم بیا بغلم، دلم برات تنگ شده، میگه: چقدر دلت برام تنگ میشه!!
صورتمو می برم جلو تا بوسش کنم، میگه: نیا توی صورتم، سرما خوردم
*******
براش چتر خریدیم (از بس حرص خورد که کلاه قرمزیِ توی تیتراژ برنامه شون زیربارون خیس (سیس) میشه) چندشب پیش موقع خواب بارون گرفت، نزدیک به خوابیدن بود، که با خوشحالی بلند شده: بارون میاد، با چترم بریم بیرون
******
بهش میگم: بابا نیست، رفته بیرون؟؟
میگه: شایـــــــــَد
*****
تاب، بازی محبوب این روزهاست، عروسک ها، اسباب بازی های ریز و درشت، وحتی عکسش هم از این بازی لذت میبرن، تا اعتراض میکنم که دستت رو باید به تاب نگه داری که نیافتی، میگه: مُضاضبم
و گاهی که متوجه غفلت من میشه، انواع و اقسام گرفتن دسته تاپ، گرفتن صندلی تاب، تاب بازی با دست باز و .. رو امتحان میکنه، گاهی که غافلترم، از این جمله اش به خودم میام که : مُضاضبم نمی اُفتم
****
دستهامون رو می بریم بالا با هم دیگه میکنیم دعا
دعا به مامان و بابا
سالم باشن، زنده باشن، خوب و پاینده باشن
اگر مایل به شنیدن این شعر با لهجه خاص کوثر هستید، اسپیکر خود را روشن نمایید
پ.ن. با تشکر از الهام عزیز مامان علیرضاجون
****
تصحیح نوشت:
درصورتی که صدای وبلاگ برایتان پخش نشد، میتوانید لینک های زیر را گوش دهید