ویووووووووووووس:(((
یادت هست که با رویت نشانه های ویروس در مادرمان، ما در دومرحله ویروس میگیریم؟؟؟
لذا طبق معمول در چنین موقعیتی، خودمان را لوس می نماییم، به محض افقی شدن مادرمان، به سریعترین و البته گاهی غافلگیرانه ترین روش ممکن، رویش فرود میایم، می بوسیمش، برخلاف عادت های گذشته، صورت به صورت مادرمان-والبته نفس به نفسش- می خوابیم، بیدار میشویم، و زندگانی میگذرانیم
در مرحله دوم با تب 39درجه ای مادرمان را که هنوز سرپا نشده، نیمه های شب بیدار نموده، تاصبح نگران نگهش میداریم، پس از زمینه سازی های مناسب به دیدار دکتر میرویم، خیلی مودبانه سلام میکنیم، بیمه (دفترچه مان) را به آقای دکتر تحویل میدهیم، زیرمعاینات، خصوصا برای گلو، گرچه اشک چشمانمان را فرا میگیرد، ولی خانومانه تحمل نموده و دم برنمی آوریم، پس ازگرفتن دفترچه مان از دکتر اعتراض میکنیم که: شربت؟؟؟؟؟؟ و آقای دکتر با سرمستی از اینهمه خوش اخلاقی ما، و با تاکید!! میگوید: شربت نوشتیم و ما سرخوشانه!! راهی داروخانه میشویم ،و اینگونه پروسه جدید بیماریمان شروع میشود
دو روز تمام تب می ســـــــــــــوزانیم (به گونه ای که شیاف هم فقط دوساعت به دادمان میرسد، و باز علیرغم میل مادرمان، این پروفن است که به داد مادرمان و بدقلقی های ما میرسد)
و سپس در روز سوم، تـــــــــــــــــــــازه آبریزش بینی مان و سرفه شرووووووووووووووع میشود
از آنجا که از روزهای قبل مادرمان را ادب نموده ایم، ایشان بسیار خدارا شکرگذارند که تبمان فروکش کرده، و به آبریزش و سرفه قناعت ورزیده ایم
البته تو مپندار که شیرین کاریهایمان به این موارد ختم شود:
--در اوج تب، وقتی مادرمان میخواهد آینده نگری کند، و میگوید، ببین گفتم توی صورتم نیا، مریض میشی!، لطفا بعدا دیگه وقتی مریضم پیشم نیا اعتراض میکنیم که نههههههه، دوست دارم، بیام پیشت
- گرچه به کرات تکرار میکنیم که توی صورتت اومدم، ویووووس از تو امد توی بدن من!! ولی باز تمایلی به تغییر شیوه زندگی نداریم
- در اوج بدقلقی ها وقتی عکس های دوران کودکی مادرمان را مرور میکنیم، مادرمان را خودمان میدانیم، و البته که در نگاه اول مادرمان مسرور شد که ما کمی!! هم به ایشان شباهت داریم
و این ماجرای به ظاهر دوست داشتنی و خاطره برانگیز، وقتی غیرقابل کنترل شد که به عکس های دوران دانشگاه مادرمان رسیده، و در هر مورد دنبال خودمان در عکس می گشتیم، که کوثر کوووووووووووووووووووو؟ و وقتی در چند عکس خودمان را نیافتیم، دادمان در آمد... و مادر هنوز در دوران نقاهتمان
خلاصه که دوست عزیز، این مدت که کم پیدا بودیم، اینگونه گذشت، و ما مخصوصنی به زبان خودمان این پست را نگاشتیم که خدای ناکرده، مادرمان پیازداغش را زیاد نکند که وااااااااااااااااای چه آنفولانزای وحشتناکی بود و چه دوران بیماری سختی داشتیم و ...
آخر مادراست دیگر، نه تنها خود، بلکه مای مریض را هم داشت، و خب طاقتش اندک...
راستی یادمان نرفته که عکس بدهکاریم
در اولین فرصت تک عکس عروسی، و عکس های شباهتمان به مادرمان، و عکسهای خانه تکانی امسال را به نظرت خواهیم رسانید
از این که منتظر میمانی سپاس گذاریم