چه جالـَب!!
اخیرا یاد گرفته:"به خدا" میگه: بخدا دیگه سیر شدم!!
پ.ن. این لفظ ورد زبونم نیست، ولی انگار قرنی یه بارم که ناخودآگاه گفتم، باید اصل تقلید درموردش پیاده بشه، حال هی من بگم دعا کنید من عاقبت بخیر بشم، هی شما دعا نکنید
******
ماشین جلویی راهنما زده، میگه: ماشینه چراغ میزنه، چه جالَــب!!
*****
قبلترها هر ازگاهی که شیطنت آقای پدر گل میکرد ازش میپرسید: آبجی میخای، یا داداش؟ میگفت : نه
چندشب پیش خونه اقوام، یه بچه سه ماهه دیده، اقوام هم که پایه، :
-میخای ببریش خونه؟ آره
-داداش میخای؟ آره آبجی میخای؟ آره-------> نی نی میخام
بعدم کلی گریه و ناله که چرا نی نی با ما خونه نیومد
شب خوابیده، صبح به محض بیدار شدن: قد نی نی رو اندازه نگرفتم!!!
پ.ن. یکی دوباری تو خونه قدش رو اندازه گرفتم، عروسکهاش رو اندازه گرفته، نی نی جامونده بود، که قسر در رفت
------------
پ.ن. هنوز درگیر بیماری و بدقلقی های به تبعش هستیم
اللهم اشفع کل مریض