ریحانه
بهم میگه: سریع باش، یا زود باش، وقت نداریم هاااااااااااااااااا!!!!
****
میگه بریم خونه مهران، یه اَحظه (لحظه) کارش دارم!!!
****
آقای پدر در برخی موقعیت ها، که حس روایت خوانیشان به دلیلی گل میکند، می فرمایند: شما ریحانه ای و ...
در گیرودار خانه تکانی نفس گیر امسال (همراه با دختری که اجازه نمیدهد هیـــــــــــــــــچ کاری رو به تنهایی انجام بدهی) تقریبا نقش ناظر رو داشتن، لذا اینجانب به ایشان بازآموزی نمودیم، که : شما ریحانه هستید، نه ما
(این تذکر ظهر یک روز و فقط یک بار صورت گرفت)
شب، کوثر خطاب به آقای پدر: ریحانه، سلـــــــــــام، ریحانه خوبی؟ ریحانه ...
طفلی آقای پدر تا چند دقیقه گیج میزدند
****
اخیرا در برخی کارهایی که ازش میخوام انجام بده، میگه : خودت انجام بده و بهونه ای هم میاره، مثل اینکه: حال ندارم، خسته ام، دستم جون نداره، آآآآآآآی پام درد میکنه
اولا، شما بگو، من با این طوطی دیگه جرات ابراز ضعف دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوما، شما فکر میکنی رفتار صحیح در چنین مواقعی چیه؟ بی اعتنایی، مقابله به مثل، هر دو، هیچ کدام؟؟؟
****
چندوقتیه به کتاب های "می می نی" علاقه نشون میده، گاهی قبل از خواب میخاد که براش بخونم
بعد از من شروع میکنه حرف های عادیش رو هم یه طوری گفتن که مثلا این ها آهنگین هستن، و داره به سبک شعر میخونه
****
حس مالکیتش قوی تر شده، میگه: مامــــــــــــــانم؟ مامان جووووووووووووونم؟
البته هنوز توی اینکه کی مامانه کیه می مونه، میگه مامانت چی کار میکنه؟ بعد میگه مامان جونت اومده، مامان جونم اینو گفت و ...
پ.ن. شاید این آخرین پست امسالمان باشد، در دوران تعطیلات عید هم کما فی السابق، از دسترس خارجیم
لذا همین جا برای همه دوستان شروع سالی پر از خیر و برکت، و سرشار از شادی و عشق آرزومندیم