عَجَـــــــــــب
چندروزیه شدید احساساتی شده، به کرات میگه: دلم برات تنگ شده، و خودشو می اندازه توی بغلمحتی دیشب چندبار از خواب بیدار شده، میگه : دلم برات تنگ شده ، بیا کنارم بخواب (وقتی از شدت غلت زدنش پرس میشم بین ایشون و آقای پدر، پایین پا رو برای خواب ترجیح میدم) یا دلم برات تنگ شده، آب بده، شیر بده
من که از خدامه، ولی میترسم بچه ام کمبود محبت داشته باشه
*******
بین حرفهاش یه هو میگه: عَجَــــــــــب!! مثلا سرما خوردی؟؟ عَجَـــــــــــــــــــب غذا سرد شده؟عَجَـــــــــــــب
*******
میگه عسل گرسنشه، بچه ام بال بال میزنه
*******
یه بار موقع بازی و قلقلک به جای من باباش قلقلکش داده، از اون شب تا تکون میخوریم، میگه: این دست کیه؟؟
********
میگه: بیا کنارم بخواب، روی متکای مَـــــــن! بعد میگه نــــــــــه بلند شو، روی موهام خوابیدی (حالا خوبه تازه موهاشو کوتاه کردم، ولی خب بالاخره نباید موقعیتی خالی از تقلید بمونه)
پ.ن. غیر از طوطی بودنش، اینکه شرایط کاربرد کلمات رو درک میکنه برام خیلی جالبه