کوثرجانکوثرجان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره

❤پرنسس کوثر❤

کفرم را دربیاور و دور بینداز لطفا

1393/6/26 11:40
نویسنده : مامانی
134 بازدید
اشتراک گذاری

 

این موقعیت خیلی برام تکرار شده، برای شما چی؟؟

مادر شدن مثل این می‌ماند که آدم دوباره به خودش معرفی شود. من با دخترم چهره‌هایی از خودم را دیدم که هرگز نمی‌دانستم در من وجود دارند…

 

muslim mother1

فرزندم مرا عصبانی نمی‌کند، او فقط خشم درون مرا آشکار می‌کند.

این جمله را وقتی فهمیدم که زمان‌هایی که عجله داشتم، سرم درد می‌کرد، از دست کسی یا چیزی کفری بودم یا هزارتا کار داشتم و نمی‌دانستم کدام‌شان را اول انجام دهم، وقتی توی ترافیک مانده بودم و ماشین‌ها بی‌هوا جلویم می‌پیچیدند توی هر رفتار بچه و هر کلمه‌ای که از دهانش خارج می‌شد، چیزی بود که مرا از کوره در ببرد. برای هر حرکت نابجایش یک فریاد و تهدید توی هوا ول می‌دادم و مدام این سوال توی سرم وول می‌خورد که این بچه چرا این‌قدر یک دنده‌ست؟ چرا اینقدر حرف می‌زنه؟ چرا این قدر یواش راه می‌ره؟ چرا….؟

وقت‌هایی که سرحال بودم، خبر خوشی شنیده بودم، وقتم آزاد بود، همه چیز آرام بود و من خوشبخت بودم، برای همان کارها و همان کلمات دلم غنج می‌زد و ذوق می‌کردم که چقدر این بچه شیرین است، چه خوب حرف می‌زند، چقدر اعتماد به نفس دارد، چه پشتکاری دارد و …

مادر شدن مثل این می‌ماند که آدم دوباره به خودش معرفی شود. من با دخترم چهره‌هایی از خودم را دیدم که هرگز نمی‌دانستم در من وجود دارند. این روزها آن زن آرام و منطقی پیش از مادر شدن، گاهی خودش هم از صدای فریادهای خودش از جا می‌پرد و از دیدن چهره خودش توی مردمک چشم‌های دخترش وحشت می‌کند.

ساختمان شیک و تر و تمیزی که من بودم با ورود این تازه وارد کوچک تازه دارد نقص‌هایش را رو می‌کند. دخترک چشم‌هایم را به سستی پی و ترک دیوارها و شکستگی در و پنجره‌ها باز کرده و با پشتکار و دقت، مثل طبیبی که دست روی عضو دردناک بیمار می‌گذارد، انگشتان کوچک دوساله‌اش را روی نقطه ضعف‌های من می‌گذارد و محکم فشار می‌دهد تا بفهماندم آرامش و منطقی که به آن می‌نازیدم چقدر توخالی، معیوب و ناقص بوده.

مدتی است دارم فکر می‌کنم شاید آن دو سالگی وحشتناکی که روانشناس‌ها در موردش حرف می‌زنند اصلا وجود نداشته باشد، شاید این ابعاد وحشتناک وجود ما باشد که در دوسالگی فرزندان‌مان مثل زخمی که مدت‌ها فراموشش کرده بودیم، سرباز می‌کند و امان‌مان را می‌برد. شاید این فریادها را داریم سر خودمان می‌زنیم و به جای چشم‌های فرزندان‌مان باید توی آینه نگاه کنیم.

برگرفته از وبلاگ مادربانو

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان زکریا
26 شهریور 93 19:37
سلام عزیزم چقدر این متن زیبا بود واقعا شاید این فریادها را گاهی به خودمان می زنیم ...
مامانی
پاسخ
سلام واقعا، با اینکه سعی میکنم خیلی مراقب باشم ولی گاهی از خودم شرمنده میشم بابت این نوع رفتارهام
mahtab
8 مهر 93 22:40
عالي بود
مامانی
پاسخ
خودمِ خودم
9 مهر 93 15:52
جالب بود ولی من خودمو از اولم میشناختم انگار! چون همونی ام که همیشه فکرشو میکردم! فقط نکته ای که هست اینه که من همیشه ی همیشه ی همیشه خودمو مدیون پسرکم میدونم! در حالی که نمیدونم چرا! همیشه حس میکنم در حقش کوتاهی کردم! و نمیدونم واقعا این کار رو کرده م یا نه
مامانی
پاسخ
واقعا بهت تبریک میگمکه به چنین شناختی از خودت رسیدی من هم این حس رو هر از گاهی دارم، ولی برای این که مداوم نشه سعی میکنم تا حدی که توان دارم و البته عقل و منطق اجازه میده هر کاری که میتونم براش انجام بدم اینطوری بعدها حس بدی ندارم، چون اولا میدونم در حد توانم برای آرامش و آسایشش براش تلاش کردم، و اگر جایی کم گذاشتم توانم کم بوده، و ثانیا اگر جایی عمدا بهش رسیدگی نکردم حتما عقلم بهم اجازه نداده و سعیم این بوده که خودش رشد پیدا کنه