تاسف!!
میگه گوشیتو بده میگم: گوشیِ منه، شما گوشی خودتو بردار
میگه: نه گوشی تو رو میخوام
میگم: خب به بابا بگو یه گوشی برای من بخرن، من گوشیمو بدم به تو
میگه: من که نمیخوام گوشی تو مالِ من باشه، فقط میخام باهاش بازی کنم
***
هرسری که با مامانجونش صحبت کنه، کوچکترین خطاهای پسرش رو هم یادآوری میکنه!!
این سری به باباش میگه: ببین این کار و انجام بدی، به مامانت میگم، اونوقت خودتم میخندی!!
***
خمیازه میکشم، به سرعت دستشو میاره جلوی دهنم، که یعنی تو اصلا خوابت نمیاد!
***
خودشو برام لوس میکنه، (جوگیر)میگم منم برم خودمو برا مامانم لوس کنم؟
میگه: متاسفم که مامانت اینجا نیست که خودتو براش لوس کنی
***
در موقعیت مشابهی، میگه: تو مامــــــــــــانی، بچه ها باید! خودشونو لوس کنن
***
هنوز هم "ق" ها رو تلفظ نمیکنه
میگه: من بسّینی ایفی میخوام
میپرسه کی عید اَدیر میشه
***
به خاله اش زنگ زده میگه:چرا تولد من نیومدین؟ میگن خبر نداشتیم
میگه: خودتون بایـــــــــــــد می دونستید!!
بعد از تلفنش هم میگه: چه تولدی!! کسی که نیومد، کیک که نخوردن، جیغ و هورا که نداشتیم، چه فایده
پ.ن. امسال تولدش رو دیرتر میگیرم، ولی روز تولدش یه تولد 3نفره داشتیم