کاکتوس
تلفن کردم به خواهرم، و کوثر گوشی رو از همون ابتدا گرفته، یه موضوعی رو دوسه بار تذکر میدم که بهش بگه
میگه: خاله صبر کن ببینم مامانم چی میگه، کُـــــــــــــــــشت منو!!!
بعد از گفتگویی طولانی میشنوم که خواهرم بهش میگه: گوشی رو بده به مامانت، من باهاش کار دارم، میگه: مامان! نمیخوام حرفهای منو بشنوی، میگم باشه به خاله اش میگه: مامانم داره اَذا (غذا) درست میکنه، نمیتونه حرف بزنه
بالاخره راضی میشه گوشی رو به من بده، ولی میگه: ولی من حرفهام تموم نشد هاااااااااا، سه شنبه که اومدی خونه مون بقیه اش رو بهت میگم
***
رفته دستهاش رو بشوره، نصف شامپو رو هم خالی کرده با ناراحتی میگم: چرا اینکارو کردی؟؟؟
چندثانیه فکر میکنه، میگه: دیدی من مداد میخواستم، بابام بهم نداد، بابا منو اذیت میکنه و ...
میگم: اینا که به هم ربطی نداره، چرا شامپو رو خالی کردی؟
میگه: اون باشه بعدا در موردش حرف میزنیم، بابا چرا منو اذیت میکنه
***
گاهی، من چند دقیقه زودتر خوابم میبره
چندروز پیش دیدم هر از گاهی که غلت میزنه، انگار یه چیزی رو می جوه، دفعه اول فکر کردم خب شاید آب دهنشه و ... دفعه دوم طولانی تر بود، ولی باز همون توجیهات رو برای خودم نمودم
بعد از بیدارشدنش می بینم بازهم تکرار میکنه.... بعــــــــــــــــــــله، با آدامس توی دهن، خوابش برده!!!!!!!!از بس که دختر ما تا آخرین لحظات قبل از خواب هم، قصد خوابیدن نداره
***
از سرکار خسته برگشتم خونه، بعد از نازهای اولیه،با قلدری تمام میگه: میبریم سُره بازی (سرسره بازی) یا خودت باهام بازی میکنی؟!!!!!!!!
(گزینه خواب نداریم)
***
کاکتوسهامون رو نشون مامان جونش میده، و از دور برای کوچکترین عضو خانواده کاکتوسی، بوس میفرسته و به مامان جون تذکر میده، که صورتت رو نباید ببری جلو، و گرنه لبت زخم میشه
-تازه متوجه میشم چطور دوسه روز پیش لبش زخم شده بووووودو تذکرهای من، نتیجه نداشته
***
درجریان خونه تکونی (بهتره بگم در ابتدای خونه تکونی)آلبوم عکسهای عروسیمون لو رفته
با چنان دقتی نگاهشون میکنه که انگار داره اتم میشکافه، میپرسه تو کجا بودی؟؟
تا میرسه به عکسی با بک گراند شب، میگه: آهااااااااااااا پیش خدا بودی