ماه و ..
با مامان جونش صحبت میکنه و متوجه میشه سرماخوردن، علت رو که میپرسه، میگه: چرا به من نگفتی، اگه از من اجازه گرفته بودی که بری بیرون، سرما نمی خوردی
بعداز چندروز، مامانجون جواب تلفنشو نداده، وقتی تماس گرفتن، میگه کجا بودی؟ میگن: بیرون
میگه: مگه نگفتم خواستی بری بیرون اجازه بگیر، میخای باز سرما بخوری؟؟؟
***
آقای پدر رفتن بیرون، تلفنشون کرده، خواستنی هاشو سفارش بده، آخرش میگه: توی کوچه مراقب خودت باش، اگه تاریک بود، یا ترسیدی بگو بیام
***
تقریبا چندبیت اول آهنگ "ماه و ماهی" رو حفظم و هر ازگاهی زمزمه میکردم، دیشب تا شروع کردم، دیدم تاآخر بیت اول رو برام میخونه
***
میگه: یادته رفتیم اون خونه مون، من کوچیک بودم؟؟ با تعجب میگم: آره (تقریبا یک سال و نیم پیش برای سفارش کابینت، باهم رفته بودیم اونجا)
میگم: چی شد یادت اومد؟ میگه: مث هایدی دیگه
پ.ن. تا دوسه شب پیش، هرشب ناراحت بود که چرا خانواده سزمن نمیذارن هایدی برگرده خونه شون
***
پسر خاله آقای پدر تازه متولد شده، برای اولین بار که دیدیمش، بهش بادوم تعارف کرد میگم: نمیتونه بخوره هاااااا، میگه: چرا، کم کم و آروم آروم میخوره .. دیگه قرارشد مامانش زحمت دادن بادوم به نی نی رو بکشه
تقریبا بعد از نیم ساعت براش تداعی شده که یکی دوماه قبل مامان نی نی رو-که اون موقع باردار بود- دیده: میگه: اهاااااااااااااااااااا، نی نی از دل مامانش اومد بیرون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
***
صبح زود مامان جون میخواستن برن، جلوی در ایستاده، میگه: نمیذارم بری، برو حداقــــــــــل یه چایی بخور، حالت جا بیاد، بعد بروو
***
میگه: یه نی نی تو دلمه!!! ( که هر روز هم اسمش عوض میشه)
میگم: الان که نمیشه، بزرگ که شدی، مامان که شدی، نی نی میاد توی دلت
میگه: نه، الان اومده، خودم به خدا گفتم، خدا نی نی رو توی دلم گذاشت
***
از دیگر مزایای!! دیدن "هایدی" غذا گذاشتن برای گربه هاست، هرروز یه چیز تازه توی راه پله ها میذاره
یه روز بیسکوییت، یه روز میوه، یه روز یه شکلات و یه روز:
***
اولین سرم
و اولین نقاشی از مامان، همون شب