لخبَند لطفا:)
عـــــــــاشق ژله است، البته نه خوردنش، که وقتی از قالب درمیاری کیف کنه و نگه داره تا خراب بشه!!
***
امکان نداره چایی بریزم و نگه منم میخام، حتی اگه قبلش چایی خودشو خورده باشه، و من یادم میاد اون روزهایی که برام سوال شده بود که چرا خوراکی های خواهرم از مال من خوشمزه تره
***
تو موقعیتی بهش میگم :قربون چشمهای بادومیت میگه: مرسی
***
یه اسباب بازی گم شده رو براش پیدا کردم، میگه: من به تو افتخار میکنم
***
به آقای پدر میگه: من میخام پولهام رو ببرم بانک، پس انداز کنم
***
هراز گاهی کاغذی رو میاره میده بهم که اینم نامه شما، از طرف پیتره، یا کلارا (شخصیت های کارتون هایدی)
***
هنوز از تبعات "هایدی" دیدن رها نشدیم که کارتون "بنر" شروع شده
میگه: من سمجاق (سنجاب) میشم توام گربه باش
***
با آقای پدر حرف میزنیم و میخاد کارتون ببینه، میگه: ساکت حرف بزنید
***
بعد از مهمونی، دارم قابلمه میشورم که میگه: میدونم کار سختیه، من اگه مامان شده بودم تو این کارهای سخت کمکت میکردم
***
دیگه خونه مامان جون که میریم سرظرف شستن نباید باهاشون تعارف داشته باشم، چون کوثر مصرانه از آشپرخونه بیرونشون میکنه: که شما خسته شدین، برین مامانم میشوره
***
وبلاگ آیدین جون رو نشونش دادم، میگم: اسم این اقا پسر آیدینه، میگه: آیدین؟ میگم بله
میگه: چه چتر خوشگلی داره، مبارکش باشه
***
عروسکهاشو میذاره توی بغل من، میگه لخبند بزنید لطفا، لخبنـــــــــــد، عسل، هانی (عروسک هاش) نگاه کنید
و با گوشیش عکسمون رو میگیره، بعدم میاد نشون من میده که ببین هانی به دوربین نگاه نکرده، یا مثلا عسل اخرش لخبند نزده، یا مامان بد افتاده
***
پ.ن. گرچه با تاخیر، ولی به رسم ادب: سال نو مبارک