کوثرجانکوثرجان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

❤پرنسس کوثر❤

چسب!!

1395/3/5 10:59
نویسنده : مامانی
600 بازدید
اشتراک گذاری

بستنیش رو باز کرده، یه کم نگاهش میکنه، میگه: واااااااااااای، از بستنی سیگار میاد!!خنده

***

قرار بود با خواهرم بریم بیرون، که کنسل شد، چون لباس پوشیده بود، بردمش پارک نزدیک خونه، روز بعد که خاله اش زنگ زده که بریم فلان جا، بهش میگه: دیگه مثل دفعه پیش نکنی ها، ما لباس بپوشیم، شما نیاین، ما مجبور بشیم تنهایی بریم پارک خودمون!زیبا

***

یخچالمون خراب شده، فرستادیم برای تعمیر، به محض بیدار شدن از خواب میگه: یخچال رو آوردن؟؟خندونک

***

میگه یه چسب بزنیم رو بینیم؟(فکر کردم به خاطر آبریزش بینیش میگه) میگم چرا؟  میگه مثل خانومها که چسب میزنن به بینیشون!!!زبان

حالا خوبه تو فامیل بعد از تولد کوثر، دماغ عملیخندونکنداشتیم

***

روز نیمه شعبان بهش گفتم امروز تولد امام مهدیه، بعدا دیدم با عروسکهاش که حرف میزنه میگه: امروز تولد مهدی جواده

(اسم خواهرزاده هام مهدی و جوادهخندونک)

***

داره روسری هاش رو مرتب میکنه (مثلا) میگه: کسی نمیاد کمک من؟ دست تنهام آخهراضی

***

دارم لباسهامو مرتب میکنم که از یکیش خوشش میاد، میگه: این چقدر قشنگه، مبارکت باشهبغل

***

و اندر حکایات ادامه دارِ آخرشبهامونغمناک:

-میپرسه دلت برام تنگ نشده؟ و به محض اعلام دلتنگی، دل و روده و بقیه اعضای داخلی بدنم جابه جا میشه: یه کم البتهخندونک

-به اندازه کافی بازیگوشی کرده، میگه: میام رو تخت باهام بازی میکنی، میگم نه

کلی ناز و عشوه و گریه الکی میکنه، میبینه بی فایده است با دلخوری میاد روی تخت، یه کم آسمون ریسمون به هم می بافه که من بازی میخام و دوست دارم و ندارم و ...   جواب نمیدم، میگه: خب پیشنهادت چیه؟عینک

میگم: وقت خوابه،پیشنهادی ندارم،  نشنیده میگیره، و یه بازی پیشنهاد میده

میگم: خب پس با بابا بازی کن            میگه: نه، این بازی ها مال مامانهاس، به درد باباها نمیخورهراضی

- بعد از کلی بازیگوشی پایین و روی تخت، میگه: چرا ما باید همه اش بخوابیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بی حوصله

-با حالت گریه میگه: من خوابم نمیــــــــــــــــــــــاد، و پشتش رو به من می کنه، به ثانیه! نکشیده خوابه

(پ.ن. قبلا هم گفته بودم که پشتش رو به من میکنه، انگار تا من تو دیدش باشم، تمرکز برای خواب ندارهزبان)

- میگه: میشه تو دلت بخوابم؟؟

و این حالت یعنی سرش رو میذاره تو دل من، و عمود بر من میخوابه، و این میشه که تا صبح هم در معرض نوازشهای دست و پاش قرار میگیرم، و هم خودم نمیتونه تکون بخورمغمناک

- تنها وقتی که من خوابم میبره و اعتراضی نمیکنه، وقتیه که اجازه دادم با گوشی بازی کنه، وقبلا از اتمام وقتش، خوابم بردهشیطان

 

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان محمد مهدي (مرضيه)
19 تیر 95 12:02
واي چقدر از اولين جمله خنديدم خدا برات حفظ كنه اين دختر شيرين زبون خواستني رو
مامانی
پاسخ
برای خودم هم خیلی جالب بود ممنون عزیزم، محمدمهدی گلمون رو ببوس
مامان محمد مهدي (مرضيه)
19 تیر 95 12:03
راستي چرا اينقدر اين وروجك ها با خواب مشكل دارن
مامانی
پاسخ
من فکر میکنم چون انرژیشون تخلیه نمیشه، ولی واقعا من خودم در تخلیه انرژیش کم میارم، یعنی ما از بیرون میایم، من مثل جنازه می افتم، کوثر اگر چه رمق راه رفتن نداره، ولی باز بازی نشستنی میخاد