کوثرجانکوثرجان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

❤پرنسس کوثر❤

کفرم را دربیاور و دور بینداز لطفا

  این موقعیت خیلی برام تکرار شده، برای شما چی؟؟ مادر شدن مثل این می‌ماند که آدم دوباره به خودش معرفی شود. من با دخترم چهره‌هایی از خودم را دیدم که هرگز نمی‌دانستم در من وجود دارند…   فرزندم مرا عصبانی نمی‌کند، او فقط خشم درون مرا آشکار می‌کند. این جمله را وقتی فهمیدم که زمان‌هایی که عجله داشتم، سرم درد می‌کرد، از دست کسی یا چیزی کفری بودم یا هزارتا کار داشتم و نمی‌دانستم کدام‌شان را اول انجام دهم، وقتی توی ترافیک مانده بودم و ماشین‌ها بی‌هوا جلویم می‌پیچیدند توی هر رفتار بچه و هر کلمه‌ای که از دهانش خارج می‌شد، چیزی بود که مرا از ...
26 شهريور 1393

خیال باطل

تقریبا شش ماهی هست لثه های کوثر به حدی سفت و متورم و سفید شده که بارها فکر کرده بودم دندون هاش توی لثه دراومده، ولی بعد دیدم نه این بود که یکی دوهفته اخیر بدقلقیش رو گذاشتم به پای اضافه شدن مجدد ساعت کاری، و زیاد شدن دوریمون از هم و حالت تهوع گاه و بیگاهش یا کم اشتهاییش رو گذاشتم به حساب گرمای هوا؛ و از اینکه پاش سوخته بود، متعجب شدم جالب تر اینکه اخیرا هر ازگاهی میگفت دهنم آب داره، و من متوجه منظورش نمیشدم تا اینکه هفته پیش که دیدم دندونهای نیشش به اصطلاح تک زدن، بسییییار مشعوف شدم و تازه فهییییییم از دندون نیش و اذیت هایی که بچه میشه خیلی شنیده بودم، و از اینکه از این مهلکه به سلامت عبور کرده بودیم، بسیار خوشحال، اما زهی خیال با...
17 شهريور 1393

پرده خوانی... (ادامه)

پرده سه منهای یک شایدم سه به علاوه یک!! یه پام توی خونه و یه پام بیرونه، سلام هنوز توی دهنمه که میگه به به خوردم یعنی ولم کن دیگههههه پ.ن. به نظرم برای کوثر هم غذاخوردن معضلی شده   پرده دو منهای یک شایدم دو به علاوه یک!! به مامان جون گفته برو به سلامت، مامانم به به بهم میده هنوز سلام و احوالپرسیم باهاش تموم نشده که سریع میره پیش مامان جون، شروع میکنه دورش چرخیدن و نمک ریختن که نرو، خواهش(khaesh) میکنم!! مامان جون: پ.ن. بازی اخیر کوثر و خاله میهنان: خاله: مامان جون بابا............ کوثر، نه مامان جون بکول!!! ************ پ.ن. به علت دو تغییر جدید این پست رو جداگانه ثبت کردم: اول پایان پروژه پوشک که...
9 شهريور 1393

پرده خوانی

پرده اول درو باز میکنم و وارد خونه میشم، هنوز جواب سلامو نداده که میگه: مامان جون به به نمیده بخورم مامان جون: کوثر: اول متوجه منظورش نمیشم، فکر میکنم تنقلاتی خواسته که بهش ندادن، نگاهم که میره روی ظرف غذای ناهارش که دست نخوره مونده، و صورت مستاصل مامان جون، فهیم میشم.   پرده دوم نه از گله و شکایت از مامان جون خبریه، نه از ظرف غذا!! میگم به به خوردی، جواب نمیده. مامان جونش میگه غذا رو که براش آوردم گفته نمیخوام، تو برو به عمو ناهار بده، مامانم خودش بهم میده، برووووووووووو من کوثر مامان جون:   پرده سوم این پرده همچنان تکراریه: مامان جون رو که نوک آوت کرده، حالا نوبت منه: با هزا...
29 مرداد 1393

ناراحت شو!!!

بهش میگم ظرف ها از کابینت نریز بیرون، گوش نمیده، می گم ناراحت میشم هاااااااا، شیطنتش اجازه نمیده توجه کنه، چند ثانیه سرمو می اندازم پایین که یعنی ناراحتم، می بینم اثری نداره، خودمو جمع و جور میکنم و به روی مبارک نمیارم... چند دقیقه که میگذره باز اومده ظرف جدید برداره، میگه ناراحت شووووووو، و سرمو می اندازه پایین... پ.ن. اصولا در اینجور مواقع بیشتر از چند دقیقه نمی گذره که میاد دلجویی *********** اخیرا موشی موشی میخوره، هر خوردنی رو یه گاز میزنه میره سراغ بعدی، میوه، بیسکویت و هرچی که باشه!!! و ما تبرک میکنیم ********** حیوان مورد علاقه این روزها پروانه است، حمام و دستشویی شده پر از عکس پروانه، آخه این روزها پروژه عظییی...
28 مرداد 1393

no name!!

سلام اومدم بعد از مدتی آپ کنم، گفتم قبلش به دوستان سر بزنم، اولین وبلاگ، وبلاگ علیرضا جون بود، منتظر بودم با پست های پر از شیطنتش سرحال بشم که ... ناگهان چ زود دیر میشود خیلی حرف دارم، ولی زبانش رو نه!! آدرس پستش رو میذارم، نمیخام شما رو غمگین کنم، ولی چند دلیل دارم برای این پست اول تسلیت به الهام جون عزیز دوم طلب رحمت برای اون عزیزان و خواهش از شما دوستان که براشون یک فاتحه نثار کنید و سوم،  خواستم و میدونم حرف های نگفته من رو در ذهن هاتون مرور میکنید اگر دوست داشتید این پست رو ببینید ************** بعدا نوشت: تقریبا تمام دیروز به حادثه ای که اتفاق افتاده فکر کردم،  دلم خواست کاش این اتفاق نیافتا...
26 مرداد 1393