کوثرجانکوثرجان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

❤پرنسس کوثر❤

no name!!

سلام اومدم بعد از مدتی آپ کنم، گفتم قبلش به دوستان سر بزنم، اولین وبلاگ، وبلاگ علیرضا جون بود، منتظر بودم با پست های پر از شیطنتش سرحال بشم که ... ناگهان چ زود دیر میشود خیلی حرف دارم، ولی زبانش رو نه!! آدرس پستش رو میذارم، نمیخام شما رو غمگین کنم، ولی چند دلیل دارم برای این پست اول تسلیت به الهام جون عزیز دوم طلب رحمت برای اون عزیزان و خواهش از شما دوستان که براشون یک فاتحه نثار کنید و سوم،  خواستم و میدونم حرف های نگفته من رو در ذهن هاتون مرور میکنید اگر دوست داشتید این پست رو ببینید ************** بعدا نوشت: تقریبا تمام دیروز به حادثه ای که اتفاق افتاده فکر کردم،  دلم خواست کاش این اتفاق نیافتا...
26 مرداد 1393

میهنان

این روزها مرتبا گوشی دستشه و تا ازش میپرسی با کی حرف میزنی میگه "میهنان" احوالپرسی خانوادگی میکنه، گاهی بعد از سلام میپرسه کجایی؟ یا میگه کاری داشتی؟هر ازگاهی هم بین صحبت هاش میخنده یا تعجب میکنه، و صد البته در تمام حین صحبت باید راه بره و گاهی هم وسایل خونه رو به سبک خودش چیدمان کنه و گاهی هم خارجی شروع به صحبت میکنه تازه گاهی گوشی رو میذاره روی گوش من که یعنی حرف بزن، بعد هم بهم میگه که بپرسم مهدی خوبه؟ جباد خوبه؟ علی آقا خوبه؟ دیروز با تلفن خونه زنگ زدیم به میهنان، یه کم که حرف زده خدانگهداری کرده و داده دسته من، داشتم صحبت میکردم که دیدم باز گوشی من دستشه و صحبت میکنه، گفتم با کی داری حرف میزنی ، یه کم فکر کرده می...
5 مرداد 1393

مه شا

صدا میزنه مه شا جواب نمیدم، باز تکرار میکنه و باز.. باباش بهش میگه بگو مامان میگه مامااااااان؟ میگم بله؟ میگه مه شا خوبی؟... *** اخیرا خارجکی حرف زدنش زیاد شده، بهش میگم خارجی حرف میزنی میگه آره، میگم حرف بزن: میگه خارجی ...
31 تير 1393

حال ندارم

برای عصرونه کتلت دادم بهش، نصفش رو که خورده، اومده میگه دیگه نمیخام، میگم نه بخور تا تموم بشه یه کم فکر کرده، میگه حال ندارم دیگه... و کتلت رو گذاشت و رفت   پ.ن. هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم گاهی غذاخوردنش واقعا معضل میشه، اگر قرار باشه خودش بخوره کمتر از یه کتلت، یا یه قاشق برنج میخوره، اگرم قرار باشه من بهش بدم که بدون بازی نمیخوره و البته تنوع طلبیش در بازی واقعا اذیت کننده است و البته تر گاهی که آقای پدر ما را ارشاد می نمایند که بچه باید مستقل باشه و نباید به زور غذا بخوره و ... دیگه چشم به راه راهنمایی های مادرانه تان در این زمینه هستم ...
21 تير 1393

خسه شدم!

طبق معمول شالها و روسری هام پخش زمینه، برای nامین بار جمعشون میکنم، البته با اجازه قبلی، میگم این بار که بریزیشون دعوا میکنم بعد از مدتی انگار باز بازی جدید پیدا نکرده، میره سراغ کشوی روسری ها، یکی رو بیرون آورده، با لحن کاملا جدی میگه دعوا کن (و منتظر نگاهم میکنه) پ.ن. اصولا صرف تهدید، و اینکه بگم دعوا میکنم، جواب میده ولی این بار خودم هم موندم باید چه عکس العملی نشون بدم!!   ****  ازش اجازه میگیرم بوسش کنم، دوتا بوسش که میکنم فرار میکنه میره،میگه خسه شدم ( ادامه پست بَسِته )   **** چندروزی به علت کسالت نرفتم سرکار، و این باعث شد کوثر بعد ازاین چند روز مرخصی استعلاجی بدعادت بشه و کمی بهانه گیر ب...
15 تير 1393

صرفا جهت اطلاع

گرچه اهل این نوع پست گذاشتن نیستم، ولی باز صرفا جهت اطلاع گذاشتم خانوم ها حتما بخونند.. اقایون شریف شما هم به دیگران اطلاع دهید.. هر وقت جایی بودید که مجبور شدید لباستون رو عوض کنید    اتاق پرو مغازه‌های لباس فروشی یا استخر،حتما به آینه موجود در اطرافتون دقت کنید. ممکن بعضی‌ از این‌ها فقط شیشه رفلکس باشند و از پشت دید داشته باشند  و احیاناً دوربینی در حالِ ضبط فیلمِ بدنِ ،بدونِ لباسِ شما باشد. راهِ حلِ ساده‌ای وجود دارد که شما میتونید از اون طریق از صحتِ وجودِ آینه واقعی‌ مطلع بشید.خوب دقت کنید.. طبق عکس انگشتتون رو بگذارید رو آینه....
10 تير 1393

آینه ... (2)

عروسکش گوش به حرفش نداده و توی ماشین روی پاش درست ننشسته، می افته پایین، بلندش میکنه میگه : اشل نداره (اشکال نداره) *** از بس خواهش کردم که بیاد پوشکش رو عوض کنم و شیطونیش اجازه نداده بیاد خسته شدم، به حالت قهر رفتم خوابیدم، اومده پشت سر هم میگه سلام مامان... طاقت نیاوردم و جوابش رو دادم، می خنده، میگه برم بازی، و میره، قبل از رفتن میگه بخشید (ببخشید)، سلام برسون هنوز ربع ساعت نگذشته که می بینم دقیقا همون رفتار منو با عروسکش (عسل) تکرار میکنه: باهاش قهر میکنه و ... مرتب هم بهش میگه نم میدی هاااااااااااااااااا گاهی هم  با عصبانیت میگه خدایا ... (بقیه مناجات هاش یا بهتره بگم غرولند هاش رو من هم نمی تونم ترجمه کنم ) **...
8 تير 1393

بَسِته

با کلی ناز و عشوه قبول میکنه و میاد بوسش میکنم میگم حالا تو مامانو ببوس، میگه بَسِته **** گویا مامان جونش گاهی که از دستش به ستوه اومده گفته خدایا حالا راه میره تو خونه و میگه خدایااااااااااااااا **** موقع خداحافظی با مامانجون هاش بهشون میگه دس در نکنه (دستت درد نکنه) دیروز گفته آب میخام، یه لیوان رو سه بار و با سه نفس خورد، و هر بار گفته دس درد نکنه *** ...
4 تير 1393