چرا؟؟؟
به آقای پدر میگه: کجا میری با این همه عجله؟؟؟ *** بهم میگه: اون روزها که من پیش خدا بودم، هنوز پیش تو نبودم، فلان کارو انجام دادم *** رفتیم یه مهمانی که موهای میزبان بلند بوده، بعد میگه مامان بذار موها بلند بشه تاااااااااا اینجا،و با حالت ناز موهای بلند روی صورتش (مثلا)رو کنار میزنه *** ساعت 12 و اندی از شب گذشته رو نشون میده، و کوثر هنووووووووز مشغول بازی میگم: من دیگه خوابم میاد میگه: چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ *** خواهش نوشت: این پست بیشتر بهانه بود برای التماس دعای خیرتون، برای پدربزرگ کوثر، که یه هفته ایه بیمارستانه ...