صورتی
میگه: من تو کانون ثبت نام میکنم
پ.ن. اگر شما هم شبکه پویابین!!باشین، میزان آلرژی ما رو به این جمله درک میکنید
***
میگه بیا بازی کنیم، من مامان میشم تو نی نی
سرمو میذاره روی پاهاش، یه لحظه برام بزرگ جلوه کرد، و رفتــــــــــــــــــم تا بچه گی های خودم و خاله بازیهامون..
میگه خب گریه کن، اووَ میگم: اووَ پسونک دهنم میذاره باز گریه میکنم صورتمو تمیز میکنه و چنان با شدت، که پوستم میسوزه باز گریه میکنم، عروسکش رو جلوم تکون میده تا سرگرم بشم
پ.ن. با چنان جدیت و حس مسئولیتی رفتار میکنه، که دلم نمیاد بازی تموم بشه
***
اخیرا رنگ محبوبش "صورتی" شده (قبلترها آبی بود)
لباسهاشو میبینه، میگه صورتیشو نداشت برام بخری، اسباب بازی هاش و ...
به آقای پدر میگم نوشابه بخر، میگه صورتی باشه هااااااااااااااااا
براش پرتقال پوست میگیرم، میگه این چرا صورتی نیست، من نمیخااااااااااااااااام
وقتی هم در یه مورد بگی این صورتی نداره، میگه خب آبی چی؟؟؟
***
باز نی نی دیده هوایی شده، میگم میخای نی نی بیارم؟
میگه: آره، من چشمام رو میبندم، بیار میگم نمیشه که میگه: خب پشتم رو بهت میکنم، بیارش
***
عموش باهاش بازی میکنه، میگه: من خوابم، و چشمهاشو میبنده، پتو هم می اندازه
دمق میشه، میگم: بیدارن، برو پتو رو بردار، ببین این پا، اون پا میشه میگه: تو پتو رو بردار
میگم: عموی شماست، عموی من که نیست
یه کم فکر میکنه، میگه: بیا بازی کنیم ، عمو، عموی تو باشه، برو پتو رو برداااااااار
پ.ن. دوران دبیرستان، خاطره ای شبیه این از نوه امام خمینی، آقا علی آقا شنیده بودم، و چقدر ذوقیده بودم، نمیدونستم برای خودم هم تکرار خواهد شد
***
از بیرون امدم، هنوز خوابه، میرم بالای سرش بیدارش کنم، پشتش به منه
میگه: مامان برو شلوارت رو عوض کن بیا
پ.ن. از صدای اصطکاک شلوار جینم، متوجه شده بیرون بودم