پیاده روی
موقع خواب براش چهارقل میخونم
میگه: آب بهم بده، میگم من دارم برات چهارقل میخونم، خودت بردار (با اینکه کنار لیوان نشسته)میگه: من میخونم، تو بهم آب بده و لب میزنه که یعنی داره قرآن میخونه
پ.ن. مدتیه دارم با این عادتش که حتما از دست من آب بخوره!! مبارزه میکنم
***
صورتشو کنار صورتم گذاشته، متوجه میشه دارم چهارقل میخونم، میگه: آرووووووووم، من میخام بخوابم(انقــــــــدر خوابش می اومد که تقریبا یه ساعت بعد خوابش برد!!!!)
***
همسایه مون بهش میگه: میخای نی نی منو ببری خونه تون؟ میگه: آره
بعد(انگار پشیمون شده)میگه: میخای مامانت برات یه نی نی بیاره؟ میگه: نه، همین خوبه دیگه
پ.ن. نمیدونم چی شده که عزم راسخ و احتمالا هماهنگ نشده ای!! در ملــــــــــت بوجود آمده که از وقتی که کوثر کمی به اصطلاح از آب و گل دراومده، وسوسه اش کنن که منو وسوسه کنه به بچه آوردن!!!!
***
داریم میریم پیاده روی (یکی از فعالیتهای محبوب کوثر) میگه: چه مامـــــــــانی دارم!!
میگم: چطوریه؟ میگه: مهربوووووون، خوش اخلاق، خانوووووووووووووم،خیـــــــــــــلی دوستش دارم
پ.ن. شما جای من باشین، روزی چندبار میبرینش پیاده روی؟؟؟؟
***
تا یه کم ناراحت میشم، میگه: دیگه دوستم نداری؟؟؟
پ.ن. بازهم نمیدونم این رفتار رو از کی یاد گرفته
***
میگم: صدای بابا بزن، دستهاش رو به صورت پرانتزی کنار دهنش میذاره و صداشون میزنه
متعجب میگم: این کاررو از کی یاد گرفتی؟ میگه: از فیلم مینا (کارتون مینا که از شبکه پویا پخش میشه)
***
موقع خوابه و بهونه گیری میگه: من ماکارووووونی میخام(بعد از دو روز پشت سرهم ماکارونی خوردن!!!)
میگم : باشه، بابا! یادت باشه برای کوثر ماکارونی بخری
میگه: شنید؟؟؟؟؟ میگم بله میگه: فکر نکنم، آخه جوابی نداد