کوثرجانکوثرجان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

❤پرنسس کوثر❤

مامانِ گل:))

1394/10/20 15:09
نویسنده : مامانی
360 بازدید
اشتراک گذاری

رفتیم پارک، چندبار تصمیم گرفتم که برگردیم، ولی همون دوتای مذکور (توی پست "چاه نکن") رو با انگشتاش نشون میده که همین دوتا رو بازی کنم

وسط بازیهاش میگه: چه مامان مهربوووووووووونی دارم مــــــــــــــــــــــــــن!محبت

و اینگونه میشود که پارک نیم ساعتی ما، بیشتر از دوساعت  طول میکشدزیبا

****

عکسهای عروسیمون رو دیده، میگه: پس من دوجا بودم؟؟؟؟؟؟سوال

***

براش کتاب "عروسی خاله سوسکه و آقا موشه" رو میخونم، سوالهاشو که یادم میاد، توضیح میدم که ببین، بچه شون توی عروسیشون نیست، پیش خداست، بعدا از خدا میخوان، که بیاد پیششون، مثل من و بابا خجالت

یه کم فکر میکنه، میگه: ولی من غصه میخوردم غمگین    میگم: کِی؟

میگه: اون موقع که پیش خدا بودم، غصه میخوردم، میخاستم بیام پیش تومحبت

***

همون کتابه مذکور رو دارم براش میخونم، آخر هر صفحه میگه: عمه خاله سوسکه میگه: مبارکه، مبارکه

دو، سه صفحه اش رو که خوندم ، یه هو میگه: خیـــــــــــــــــــــــــــــــلی مبارکهخندونک

پ.ن. اصلا پیشنهاد نمیکنم این کتابو بخرید، متن ثقیلی داره، کلی از واژه هاش برای من هم آشنا نبودتعجب

***

داره بازی میکنه، خودش رو می اندازه روی زمین و میگه : آخخخخخخخ،

بعد میگه: الان مامان میگه: جونم، چی شد؟؟؟        بابا هم میگه: بلند شو، چیزی نشده، مراقب بااااااشخندونک

پ.ن. شما خود بخوانید حدیث مفصل از این مجملشیطان

***

با آقای پدر بازی میکنن، وآقای پدر شدن دختر کوچولوی کوثرخندونک و از اون دختر کوچولوهای نق نقوووووووو که هی گریه میکنه

میگم: چه بچه ای، چقدر گریه میکنه

فوری میگه: جووووووووووونم عزیزم، الان اومدم، و به من میگه: خب بچه ام گشنشه، اصلا هم زیاد گریه نمیکنه، خیلی هم بچه خوبیه، اصلا بچه ای که سه سالشه اینطوری هست و ........راضی

***

از بس موقع مسواک زدن آب بازی میکنه، میگم: امشب مسواک نزنیمخجالت

میگه: نه، مامان گلم، نمیشهخندونک

***

طبق معمول سرماخوردگی هاش، حالت تهوعش خیلی اذیت کننده است، حالش بد که میشه، بغلش میزنم و میدوم طرف دستشویی

یه کم که حالش بهتر میشه، میگه: داشت روی لباس تو حالم بد میشد، اورتش دادمبغل

پ.ن. ببخشید بی ادبی بودخجالت

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

الهام
21 دی 94 9:40
سلام عزیزم کوثر جون بهتر شده؟ بچه مون تو اون شرایط هم به فکر لباس شما بوده خوبه که میگید پیش خدا بوده در مورد خدا و این که کجاست پرس و جو نمی کنه، من که تا به حال هنوز شهامت این و پیدا نکردم که یک مطلب سوال برانگیز در مورد خدا به علیرضا بگم می بوسم کوثر نازم رو
مامانی
پاسخ
سلام الهام جان شکرخدا خیلی بهتره، آره برای خودم هم جای تعجب داشت من جسته گریخته بهش میگم، خدا تو ذهنش جا افتاده، ولی هنوز به شکلی براش متصور نیست که جایگاه بخواد براش تعریف کنه، گرچه مطمئنا کم کم به اون مرحله هم میرسه لطف داری عزیزم، علیرضای فرفروکمون رو ببوس