مامانِ گل:))
رفتیم پارک، چندبار تصمیم گرفتم که برگردیم، ولی همون دوتای مذکور (توی پست "چاه نکن") رو با انگشتاش نشون میده که همین دوتا رو بازی کنم
وسط بازیهاش میگه: چه مامان مهربوووووووووونی دارم مــــــــــــــــــــــــــن!
و اینگونه میشود که پارک نیم ساعتی ما، بیشتر از دوساعت طول میکشد
****
عکسهای عروسیمون رو دیده، میگه: پس من دوجا بودم؟؟؟؟؟؟
***
براش کتاب "عروسی خاله سوسکه و آقا موشه" رو میخونم، سوالهاشو که یادم میاد، توضیح میدم که ببین، بچه شون توی عروسیشون نیست، پیش خداست، بعدا از خدا میخوان، که بیاد پیششون، مثل من و بابا
یه کم فکر میکنه، میگه: ولی من غصه میخوردم میگم: کِی؟
میگه: اون موقع که پیش خدا بودم، غصه میخوردم، میخاستم بیام پیش تو
***
همون کتابه مذکور رو دارم براش میخونم، آخر هر صفحه میگه: عمه خاله سوسکه میگه: مبارکه، مبارکه
دو، سه صفحه اش رو که خوندم ، یه هو میگه: خیـــــــــــــــــــــــــــــــلی مبارکه
پ.ن. اصلا پیشنهاد نمیکنم این کتابو بخرید، متن ثقیلی داره، کلی از واژه هاش برای من هم آشنا نبود
***
داره بازی میکنه، خودش رو می اندازه روی زمین و میگه : آخخخخخخخ،
بعد میگه: الان مامان میگه: جونم، چی شد؟؟؟ بابا هم میگه: بلند شو، چیزی نشده، مراقب بااااااش
پ.ن. شما خود بخوانید حدیث مفصل از این مجمل
***
با آقای پدر بازی میکنن، وآقای پدر شدن دختر کوچولوی کوثر و از اون دختر کوچولوهای نق نقوووووووو که هی گریه میکنه
میگم: چه بچه ای، چقدر گریه میکنه
فوری میگه: جووووووووووونم عزیزم، الان اومدم، و به من میگه: خب بچه ام گشنشه، اصلا هم زیاد گریه نمیکنه، خیلی هم بچه خوبیه، اصلا بچه ای که سه سالشه اینطوری هست و ........
***
از بس موقع مسواک زدن آب بازی میکنه، میگم: امشب مسواک نزنیم
میگه: نه، مامان گلم، نمیشه
***
طبق معمول سرماخوردگی هاش، حالت تهوعش خیلی اذیت کننده است، حالش بد که میشه، بغلش میزنم و میدوم طرف دستشویی
یه کم که حالش بهتر میشه، میگه: داشت روی لباس تو حالم بد میشد، اورتش دادم
پ.ن. ببخشید بی ادبی بود