جایزه
به مامان جونش غذا داده، سر هر قاشق کلی هم قربون صدقه اش رفته، و نهایتا انبوهی از جایزه بهش داده
*******
این روزها به دلیل کثرت بهونه (به خاطر مریضیش و داروهای گیاهی و شیمیایی متعدد) خونه مون شده جایزه خونه، انقدر که تا لباس عوض کنی، بگه: بچرخ و یه جایزه چسبیده به لباست رو جدا کنه، یا به تناوب جایزه ای به پات بچسبه، یا حتی از خونه بیرون بیای و بعدش ببینی جایزه ای به لباست چسبیده بوده
*******
بهش میگم اجازه میدی بوست کنم1؟
میگه: مسدَرَم میکنی؟ فکر کردم اشتباه شنیدم: باز سوالم رو تکرار کردم، جواب همون بود!!!
هرچی به مخیله ام فشار میارم یادم نمیاد از کی و کجا چنین جمله ای رو شنیده
*******
به محض رسیدن به خونه، اشک و آه راه انداخته که بریم خونه مِهنان
تدابیر حواس پرت کنی جواب نمیده، آقای پدر آروم میگن: بخوابه شاید فراموش کنه، میگم فکر نکنم تو رفتن مصره ، خودش میگه: حرف تو دهنش نذار!!!!
باز هم مخیله ام تحت فشاره
******
بعد از چندساعت بازی خونه مِهنان، میگم بریم خونه؟ میگه : نه، مهنان میگه نرو من تنها میشم
1. مشاوری میگفت برای ابراز محبت بچه ها نباید تحت فشار باشن، یعنی اگه دوست نداره ببوسیش اصرار نکن، یا اگه نمیخاد بیاد بغلت، اینکارو انجام نده، هر وقت دوست داشت تو هم اینکارها رو انجام بده
اینه که کوثر در ابراز علاقه آزاده و گاهی ممکنه خودش از سرو کولم بالا بره و هر جایی فرود بیاد، ولی در همون حالت اگه بخام ببوسمش یا بچلونمش مانعم بشه