ماجو
نوه های اول خانواده به مامانم و خدابیامرز بابام میگفتن مامانی و بابایی
مدتی که گذشت این عزیزان به "مامان جون" و "باباجون" تغییر نام دادند (مامانم از واژه مامانی خوشش نمیاد)
و اما غافلگیری کوثرجان: اوایل به دلیل راحت بودن تلفظ مامانی بهشون میگفت مامانی، که با اصرار ایشون به مامان جون تبدیل شد، ولی الان گویا دخترما سعی در کوتاه نمودن این لفظ و آسانتر شدن این واژه پرکاربرد داره، لذا به ایشون میگه :
"ماجو" که گاهی هم تبدیل میشه به "ماش جو"
کوثر:
مامانم:
من:
*****
آروم بهش میگم صدای بابایی کن بیاد (میخام به این وسیله مثلا غیر مستقیم باباش بیاد پیشش تا من بدون دلواپسی بخوابم)، با صدای آروم میگه بابایی بیا. میگم بلند صداش بزن، کمی بلندتر (انقدر که احتمالا باز هم خودمون دوتا میشنویم)میگه بابایی بیا
و بعد ظفرمندانه میگه بابایی جواب نمده (نمیده)
من:
*****
هنوز نمیتونه ضمیرها رو به خوبی تشخیص بده:
میگی میخای راه بری؟ میگه راه بری
میگی ترسیدی؟ میگه ترسید
میگی غداتو خوردی؟ میگه خوردی و...
********
احساس ظفرمندیش بعد از اتمام ضرف غذاش کمتر از احساس ظفرمندی هیتلر نباید باشه
ظرف رو بر میداره، به همه نشون میده و میگه تموم کردی، آورین (آفرین)
بعدا نوشت: این روزها کوثر واژه مان جو (با تاکید روی ن) رو امتحان میکند
به نظر میرسه ادامه داد...