پیام بازرگانی
و اما قسمت وعده داد شده سریال
با کلی نازکشیدن و به کار بردن انواع حیله های مادرانه و هر ازگاهی هم تشر می بریش روی تخت خواب:
گاهی که اصلا خیال خواب نداره، در این صورت این قسمت سریال بسیار طولانی و نفس گیر میشه و از حوصله بیننده خارج، بنابراین فرض را بر این می گذاریم که نقش اول خوابش می آیییییییییییییید
اول کمی بالا و پایین میپره، ولی با دیدن پسونک و گذاشتنش توی دهان، چنان مست می شه که به خودت امیدواری میدی که امشب احتمالا زود میخوابیم(البته نمیدونم زود شما یعنی چه ساعتی، ولی زود ما یعنی حداقل ساعت 12ونیم شب) چشماش سنگین میشه و به هم نزدیک، کمی از تکون خوردنش هم کم میشه، اینجا دیگه داره شکت تبدیل به یقین میشه که بایک حرکت غافلگیرانه بلند میشه و همه نقشه هات رو نقش برآب میکنه
به کرات ازت آب و شیر طلب میکنه، بارها عروسک هایی که اطراف تخت گذاشته رو برمیداره، لباسشون رو عوض میکنه، گاهی هم پوشکشون رو، براشون قربون صدقه میره، و .. ولی خوابشون نمیکنه، قرآن بالای تخت رو برمیداره و میخونه، اگر به دستش بیاد حافظ رو هم ، اعضای خانواده رو چک میکنه که ببینه خواب هستن یانه (البته غیر از مامان)، هوس میکنه باز بره پایین و کمی بازی کنه، بارها صدات میکنه که نکنه لحظه ای نگاهت رو ازش برداشته باشی و یا احتمالا چشمات بدون اجازه سنگین شده باشه، بالشت های اطراف تخت رو به شیوه های مختلف چیدمان میکنه، گاهی تو رو با تشک تخت اشتباه میگیره و روی شکم، صورت و هرجای دردسترس فرود میاد، چک میکنه که بالشت های تو و باباش اشتباه نشده باشه و اگه شده درستشون میکنه، ساعت، لیوان، قرآن و هرچی که روی میز تخته رو چک میکنه و گاهی هم بهت یاد میده که هرکدوم اسمشون چیه - گاهی امتحان هم میگیره-
هر ازگاهی هم بین این برنامه ها خستگی امانش رو میبره، خودشو ولو میکنه، پلکهاش به میلیمتری هم میرسه، ولی با هر سختی که شده دوباره بازشون میکنه و بلند میشه، کافی صدات کنه و جواب نشنوه، با خوشحالی روت فرود میاد که سلااااااااااااااااااام، گاهی هم ماساژ میخواد (این کارو از مامانجونش یاد گرفته) و گاهی هم ماساژت میده، بین این شیطنتهاش هم بارها پسونکش گم میشه و باید براش پیدا کنی: حالا ممکنه هرجایی سربه نیست شده باشه، و ...
نهایتا خواب بر انرژی اش غلبه میکنه، می افته روی بالشتش، با ولع پستونکش رو میگیره، بارها سعی میکنه چشماش رو به زور هم که شده باز نگه داره ولی بالاخره تسلیم میشه، چشماش بسته است، صدای نفسش هم آروم شده، ولی دستش هنوز با پستونکش در حال بازیه: آخه نباید هیچ انرژی هدر بره
و بالاخره خوابش می بره
و اما پیام های بازرگانی (صرفا جهت اطلاع میگم که به درخواست نقش اول این قسمت افتاد آخر سریال که شما راحت تر سریال رو ببینین)
*گاهی از شدت خستگی خوابم میبره (آخه اتاق تاریک و روی تخت و خستگی نتیجه اش معلومه)، احتمالا به دقیقه نمیرسه که میفهمه و صدام میکنه، شما میتونی حال اون موقع منو تصور کنی: زلزله شونصد ریشتری تمام وجودم رو میگیره و دختری با چشمهای معصومش داره محبت طلب میکنه
*هر بار که میپرسم میخای بخوابی جوابش همونی که بوده:نه (با تاکید روی حرف ن) -خدا خیر دهد کسی رو که این کلمه رو به این بچه یاد داد-
*گاهی باید بین اتاق خواب و آشپزخانه سرویس رفت و آمد بذاریم
*گاهی انقدر صدام میکنه اون هم پشت سرهم که امانم بریده میشه
*در برخی از فرودهاش هم خساراتی به بار میاد
*گاهی حاضرم همه چیزمو بدم و ثانیه ای زودتر خوابش ببره
پی نوشت
-وقتی که با آرامش خوابش برده، از بهترین لحظات زندگی مادرانه منه
--بازهم خدارو هزاران بار شاکرم بابت اینکه من (و همه دوستانم رو) لایق دیدن این سریال کرد
---ممنون که پیگیر این سریال بودی دوست من