ماهی آت!!
تشنه اش شده، مامانجون میخان برن براش آب بیارن، میگه: شما زحمت نکشین موقع خداحافظی هم بهشون میگه: شما دیگه تشریف نیارین تا لب در *** هنوزم "ق" و "گ" رو به سختی تلفظ میکنه میگه -رفتم خونه خاله، مهدی (پسرخاله اش) اَش (غش) کرده بود --میگه اوخو (قوقو) اومده توی حیاط ---بابا داره اُرخان (قرآن) میخونه --اِرفتم (گرفتم) *** آخرشبه و پشت سر هم آب یا شیر طلب میکنه، بهش میگم: انقدر مایعات نخور (اگه اسمش بیاد حتما طالبش میشه)، میگه: چی؟ ماهی آت؟؟؟ *** مدتیه آخرشب ها کتاب میخونیم، کتاب های "می می نی" کم کم خودش هم حفظ شده، من که خسته میشم کتاب رو برمیداره، از هر صفحه ای هر جمله ای که یاد...