پرده خوانی
پرده اول
درو باز میکنم و وارد خونه میشم، هنوز جواب سلامو نداده که میگه: مامان جون به به نمیده بخورم
مامان جون:
کوثر:
اول متوجه منظورش نمیشم، فکر میکنم تنقلاتی خواسته که بهش ندادن، نگاهم که میره روی ظرف غذای ناهارش که دست نخوره مونده، و صورت مستاصل مامان جون، فهیم میشم.
پرده دوم
نه از گله و شکایت از مامان جون خبریه، نه از ظرف غذا!!
میگم به به خوردی، جواب نمیده. مامان جونش میگه غذا رو که براش آوردم گفته نمیخوام، تو برو به عمو ناهار بده، مامانم خودش بهم میده، برووووووووووو
من
کوثر
مامان جون:
پرده سوم
این پرده همچنان تکراریه: مامان جون رو که نوک آوت کرده، حالا نوبت منه: با هزار ناز کشی و انواع اسباب بازی ها، باز دهنش باز نمیشه که نمیشه
حالا شما حالت منو تصورکن: از سرکار اومده، گرما خورده، خسته و گرسنه و ...(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل..)
پ.ن. خدایا شکرت