کوثرجانکوثرجان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

❤پرنسس کوثر❤

شهرزاد!!

1394/11/25 13:58
نویسنده : مامانی
418 بازدید
اشتراک گذاری

آخر شبه، میگه بینیم میخاره، اون شربت قرمزه رو بهم بده- حالا قبلا با کلی مکافات میخوردش- میگم: چیز خاصی نیست، اگه فردا هم ادامه داشت، شربتت میدم، اصرررررررررررار میکنه

از اونجا که احتمال سرماخوردنشو میدم، میرم شربتو میارم..

بعدبهش میگم: امروز احتمالا باز بدون لباس رفتی بیرون؟ میگه: نه

میگم: پس شاید لباست خیس بوده، سرما خوردی، میگه: نه

دنبال دلیل جدید میگردم که میگه: رفتم آب بخورم، رفت توی بینیم!!!

 

پ.ن. میدونه من با آب بازی موقع مسواک مخالفم، میخاد سریع اثراتش رو پاک کنهخنده

***

میگم: نزدیک بود لیوان آب بریزه هاااااااااا               میگه: نه، نمی ریزیدمخندونک

***

بازم آخر شبه و رمق قصه گفتن ندارم، میگم: امشب تو قصه بگو -کلی هم توجیهش میکنم-

میگه: یکی بود، یکی نبود، یه دختری توی جنگل بود، قصه ما به سر رسیدراضی

حالا نوبت توه!!شیطان

***

یک قسمت از سریال شهرزاد رو با هم دیدیم، میگه: منم بزرگ بشم، سیگار می کشم؟؟تعجب

بعد از چند دقیقه هم میگه: من فرهاد میشم، بابا منو بکشه،  تو منو ناز کن!!تعجب

پ.ن. تامن باشم با بچه سریال نبینمغمگین

***

میگه: چرا فلان وسیله رو برای خودت خریدی، برای من نه

میگم: اینو خیلی وقت پیش خریدم، اون موقع که تو پیش خدا بودی

میگه: اون موقع که پیش خدا بودم، خدا چی کار میکرد؟

میگم: تو رو ناز میکرد، تا بزرگ بشی بیای پیش ما، آخه اولش خیلی کوچیک بودی

میگه: اون موقع لباس های من چه رنگی بود؟ لباس های خدا چه رنگی بود؟

میگم: من ندیدم، آخه اونجا نبودم

میگه: تو هم پیش خدا بودی، هی نازت کرد، تا بزرگ بشی، بشی مامان مهربون منزیبا

میگم: خوبه که من مامانتم؟ مهربونم؟ میگه آره

کیفور میگم: دوست داشتی مامانت یکی دیگه بود؟ - و سررررررررریع از گفته ام پشیمون میشمخطا-

میگه: یعنی کی؟           بادست پاچگی میگم: مثلا خاله مهران -میدونم خیلییییییی دوستش داره-

چندثانیه فکر میکنه، با حالت متفکرانه میگه: خاله          رو          دوسش دارم، ولی دوست دارم تووووووو مامانم باشیبغل

 

پ.ن.بخیر گذشت، نوشتم تا یادم باشه دیگه از این سوالها نکنمزبان

***

تو ماشین، به زحمت از توی کیفش گوشیش رو بیرون میاره، میگم: میخای چی کار کنی؟

میگه: میخام به رضا، بچه دوستم، زنگ بزنم و گرنه بعدا کلافه ام میکنهخندونک

و شروع میکنه به حرف زدن: من الان تو ماشینم، بااااااشه میرسم خونه، لباس عوض میکنم، میام خونه تون و ...راضی

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

mahtab
25 بهمن 94 17:04
سلام واااي که چه شيرين زبونيه کوثر.جان ميگما...شانس اوردي دست رد به سينه ات نزد و نگفت مامان ديگه اي ميپسنده... به نظرم ديگه نپرس از اين سوالات
مامانی
پاسخ
سلام مهتاب جان ممنون، لطف داری دقیـــــــــــــقاهمون لحظه هم پشیمون شدم، ولی خب گاهی زبان سرخ ... که شکرخدا اینبار به خیر گذشت
مریم مامان آیدین
27 بهمن 94 18:19
سلام دوست خوووبم خدایی چطور تا حالا با این همه شیرینی نخوردی دخملت رو...عاااشقشم اونجا که گفته تو هم پیش خدا بودی تا نازت بکنه و بزرگ بشی و بشی مامان مهربون من و دیگه سوال تخصصی نکن از بچه خووووب هزار ماشالا بهش
مامانی
پاسخ
سلام مریم جون ممنونم بابت این همه لطفی که نسبت به کوثر داری واقعا هنوزم نمیدونم چی شد که چنین سوالی پرسیدم (شاید از اعتماد به سقفم بود) آیدین گلمون رو از طرف من ببوس
مامان ساناز
2 اسفند 94 11:21
هزار هزار ماشاالله به این دخمل شیرین زبون ...
مامانی
پاسخ
ممنونم عزیزم