جبر روزگار!!!
حشره ای پاشو زده، و تا یه ساعتی پاش درد میکنه، بغلش کردم و براش پماد زدم و ..
بهتر که شده میگه: خیلی ممنونم که مراقب من بودی
***
ساعت 1 شب میگه گرسنمه، میگم باشه، برو خوراکی بردار، میبنم داره لواشک میخورهمیگم: لواشک؟؟؟؟؟؟
میگه: آره، چی کار کنم، دیگه چیز خوشمزه ای نداشتیم که ترش باشه
***
با خاله اش رفته بیرون، موقع برگشتن، خاله که کار داشته، پیشنهاد داده کوثر با آقای همسرشون بیان خونه، ولی کوثر گفته: من جرات نمیکنم با آقای .. برم خونه، تنها بمونم تو ماشین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
***
به مامان جون میگم: همه آخر شبها میگه من خوابم نمیاد
میگه: آرررررررره، من خوابم نمیاد، ولی خوابم میبره!!!
پ.ن. جبر روزگاره دیگه!!!
***
بعد از یه ساعت چونه زدن سر دستشویی رفتن موقع خواب، میگه: من که میخام برم، ولی خودش نمیاد
***
میگه: بالاخره آقای داماد تشریف آوردن، به افتخار آقای داماد و دست میزنه
مبهوت می پرسم اینا رو کجا دیدی؟؟؟ میگه تو شهرزاد
***
از بعد از تعطیلات عید، که پسرهای خانواده فوتبال بازی میکردن (دخترهای ما کمتر از نصف پسرهامونن!)به فوفبال علاقه مند شده(البته با سبک و قوانین خودش)
بین بازیهاش میگه: من به تو افتخار میکنم