سه در سه در سه:)))
نسبت به بلند و کوتاهی موهاش حساس شده، هر کاراکتر کارتنیِ موبلند توجهش رو جلب میکنه، و میخاد که موهاش هم اندازه اون بشه
***
خواهرزاده ام رو خیلی دوست داره، بهش میگم:"صادق" پسر خوبیه
میگه: پســــــــــــــــر؟!!!! نه،"صادق" دختر خوبیه، من دوسش دارم
قرارشده با آقای پدر درس بخونن، و آقای پدر با تاخیر آمده سر درس و بحث!
نزدیک به ربع ساعت بهونه میگیره که چرا دیر کرد، من میخواستم اون موقع، و همون مکانِ خاص بیاد درس بخونیم
دلایل منطقی که جواب نمیده، هرچی به ذهنم میرسه رو میکنم:
ببخشیدکه دیر شد؛
آقای پدر داشت کیفش رو آماده میکرد؛
سرویس دیر اومد، آقای پدر دیر کردن؛
من به جای ایشون میام سردرس؛
اصلا سه تایی درس بخونیم؛
ببین اینجای خونه برای درس خوندن بهتره هااااااااا؛
اصلا میخای نقاشی بکشیم؛
اصن میخای یه بازی دیگه بکنیم؛ و ...
ولی جوابِ همراه با نق زدن همون قبلیه
دیگه کلافه میشم، و ساکت
میگه: فکر کنم باید آقای پدر رو ببخشم که دیر کرد
***
میگه: دعا کردم خدا یه نی نی بذاره تو دلت، گریه کنه
میگم:چرا؟ چکارش داری - میخام داداشش بشم، شیر توی شیشه کنی، بدی من بهش بدم
میگم: اگه نخورد؟ - پسونک بهش میدم
-اگه بازم نخورد؟ -بغلش میکنم، پشتش میزنم
-اگه بازم گریه کرد؟ - خب چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-بعضی بچه ها بداخلاقن، زیاد گریه میکنن
میگه: تو روتو اونطرف کن:
خدای خوب من
خدای مهربون من
یه نی نی خوش اخلاق بذار تو دل مامان من
***
از مامانجونش، احوال آقاجون رو پرسیده و ایشون گفتن: کم کم میتونن راه برن
دیدنشون که رفتیم، بی حال بودن، مدام به مامان جونش میگه: شما که گفتی راه میرن، پس کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
***
مامانجون بهش شکر متبرک داده، خاله باهاش شوخی میکنه، که منم میخام و ...
میگه بسته اش رو که باز کردم، یکی دو قاشق بهت میدم بخوری، رودل نکنی
***
ساعت یک شب، بعد ازکلی بازی، روی تخت درازکشیده میگه: من چی کارکنم، اِنِرجی دارم هنووووووز
پ.ن. به لطف دعای دوستان، خدا روشکر پدربزرگ کوثر از بیمارستان مرخص شدن، ولی همچنان محتاج دعای خیرتون برای بهبودی کاملشون هستیم
پ.ن.2. کسی پیشنهادی برای افزایش نیروی جسمی جهت تخلیه انرجی های بچه داره؟؟ با کاربیرون و داخل خونه، واقعا در تخلیه انرژیش کم میارم، اگه دوستی پیشنهادی داره که مث همون اسفناج ملوان زبل باشه، ممنون میشم بهم بگه
پ.ن.3. سه سال و سه ماه و سه روزگیت مبارکمون
قبل از مادرشدنم، بچه ها رو که می دیدم، با خودم متعجب میگفتم، خوش به حال مادرهاشون که تونستن اینها رو بزرگ کنن، اما الان هر ازگاهی که حواسم میره به قد و بالات، یا کارهات و زبون ریختن هات، می بینم،من در اشتباه بودم، هییییییچ مادری نمیتونسته بچه اش رو بزرگ کنه، اگه دست خدا همراهش نمی بود