اگه گفتی..
دردکمرم به کوثرجان هم سرایت کرده هروقت میخاد جلب توجه کنه چنان آه و ناله راه می اندازه که هرکس بار اولش باشه بشنوه، واقعا نگران میشه
دیشب بهش میگم میای روی کمرم بشینی، نشسته و ننشسته بلند شده، میگه حالا تو بیا روی کمرم بشین، آآآآآآآآآآآآآیییییییی
******
من یا باباش که میرسیم خونه کلی بدو بدو و سر وصدا میکنه، میگه: خوشحالی میکنم
البته کنترل میزان این خوشحالی بسسیار سخته
*******
میگه بغلم کن، ببینم چی میخام
از سر کار که میام خونه، و براش خوراکی خریدم، میگه : اگه گفتی چی خریدی؟
*****
بهش میگم موقع شربتته، میگه: جایزه هم میدی میگم: بله میگه: خوشحال شدم
*****
بهش میگم لباستو بپوش، سرما میخوری ها، مامانجونش میگه آره عزیزم می چای (اصفهانی بخونین)
میگه نه نمی چاهم
پ.ن. باز درگیر سرماخوردگی و عفونت سینه اش هستیم، تقریبا استخوانهاش مونده کسی راهکاری بلده؟؟
پ.ن.2. خدایا شکرت که انقدر خوش اخلاق هست که گرچه سرهروعده دارو کلی حالش بد میشه، ولی باز با وعده جایزه خوشحال بشه (کاش ما بزرگترها هم انقدر ساده خوشحال میشدیم)