کوثرجانکوثرجان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

❤پرنسس کوثر❤

پ مثل ...

پ مثل ...     پ مثل پناه پ مثل پدر همانکه نبودنش مرگ غرورمان را رقم زد و جای خالی اش، اندوه بار برسرمان هوار میکشد کاش ما هم پدر داشتیم، تا به جای خیرات، هدیه می خریدیم ؛ و به جای روزت مبارک پدر   نمی گفتیم: روحت شاد پدر!   پــــــــــــــــــــدر   روحت شاد     پ.ن. چه کرد این پیام و این آهنگ با دل من امروز!! مــــــــــــــرجان، دوست دوران تحصیلم، درکت میکنم که چرا همیشه مادرت کنارت بود و نبود! و اگر دوست داشتید فاتحه ای بخونید به یاد همه گذشتگان ...
9 ارديبهشت 1394

خوش حال

اخیرا بعد از یکی دوتا بوس، میگه: خب دیگه بوسام تموم شد *** بعد از خوردن شربت بهش گفتم: آب بخور شربتت بره پایین با گرم شدن هوا، و راه اندازی مجدد آب سردکن یخچال، تا صدای ریختن آب توی لیوان بیاد، از هرجا که باشه خودشو میرسونه به یخچال که منم آب دیشب شیر خورده بود، گفتم دیگه سیراب شده، تا صدای آب بلندشد اومد که منم آآآآآآآآآآب میگم: نه دیگه اذیت میشی، میگه : نه، آب بخورم شیر بره پایین *** چند باری قبل از خواب براش سوره کوثر خوندم (با تلفظ اسمش)، دیشب میگه: بسم الله الرحمان الرحیم مامـــــــــــــــان *** چندروزیه لهجه خاصی گرفته که هنوز کشف نکردیم از آنِ کدام خطه است!! و از کجا رسوخ نموده است!! آخر همه کلمات رو ...
30 فروردين 1394

دست.......پا

بهش میوه میدم، یه کم میخوره و میره،میگم کم خوردی، بیا بقیه اش هست. میگه : نه چافیه (کافیه) **** در پی تست اولین آب های خنک امسال، میگه: عالیه **** بهش میگم: به محافظ تلویزیون دست نزن (میخاد کلیدش رو روشن و خاموش کنه) برق داره میگه: با پا بزنم؟؟؟ **** در پی بحث های روانشناسانه مهتاب جون و مریم جون (نظرات این پست مهتاب جون)تصمیممان بر قاطعیت شد ، بعد از بچه قشقرقش، و قاطعیت آقای پدر، رفته خوابیده، میگه: مامــــــــــــان بیا نازم کن **** لیوان پر از آب روی اونم در حالتی که روی بالشت ایستاده، برداشته، بعد میگه: داشتم میریزیدم   ...
19 فروردين 1394

ریحانه

بهم میگه: سریع باش، یا زود باش، وقت نداریم هاااااااااااااااااا!!!! **** میگه بریم خونه مهران، یه اَحظه (لحظه) کارش دارم!!! **** آقای پدر در برخی موقعیت ها، که حس روایت خوانیشان به دلیلی گل میکند، می فرمایند: شما ریحانه ای و ... در گیرودار خانه تکانی نفس گیر امسال (همراه با دختری که اجازه نمیدهد هیـــــــــــــــــچ کاری رو به تنهایی انجام بدهی ) تقریبا نقش ناظر رو داشتن، لذا اینجانب به ایشان بازآموزی نمودیم، که : شما ریحانه هستید، نه ما (این تذکر ظهر یک روز و فقط یک بار صورت گرفت) شب، کوثر خطاب به آقای پدر: ریحانه، سلـــــــــــام، ریحانه خوبی؟ ریحانه ... طفلی آقای پدر تا چند دقیقه گیج میزدند **** اخیرا در برخ...
26 اسفند 1393

مسافر سیاره بوها!!

این روزها به "بوها" بسیار حساس شده، تا شروع میکنم به آشپزی میگه: بوی پیاز میااااااااد!! یا تا وارد جایی میشیم، عطری، اسپری، یا ادکلنی امتحان کنیم، یا در هر موقعیتی که بوی محیط تغییر کنه، فوری میگه: چه بویی میاد؟؟ *** سوار تاکسی شدیم، آفای راننده کمی کم مو بود،  میگه: آقای راننده مو نداره!! سعی نمودیم با متانت بگوییم، چرا دارن و تدابیر حواس پرت کنی را به کار بگیریم، تاکید میکنه، نه ببین موهاش کمه، اون جلو هم نداره من: البته آقای راننده با ترافیک دم عید بیشتر درگیر بود تا مکالمات داخل ماشین *** این روزها با بهانه دیدن "علی کوچولوی خانه سبز" شام میخوریم- گرچه روز به روز از جذابیتش کاسته میشه - ظهر ...
23 اسفند 1393

ویووووووووووووس:(((

یادت هست که با رویت نشانه های ویروس در مادرمان، ما در دومرحله ویروس میگیریم؟؟؟ لذا طبق معمول در چنین موقعیتی، خودمان را لوس می نماییم ، به محض افقی شدن مادرمان، به سریعترین و البته گاهی غافلگیرانه ترین روش ممکن، رویش فرود میایم، می بوسیمش ، برخلاف عادت های گذشته، صورت به صورت مادرمان-والبته نفس به نفسش - می خوابیم، بیدار میشویم، و زندگانی میگذرانیم در مرحله دوم با تب 39درجه ای مادرمان را که هنوز سرپا نشده، نیمه های شب بیدار نموده، تاصبح نگران نگهش میداریم، پس از زمینه سازی های مناسب به دیدار دکتر میرویم، خیلی مودبانه سلام میکنیم، بیمه (دفترچه مان) را به آقای دکتر تحویل میدهیم، زیرمعاینات، خصوصا برای گلو، گرچه اشک چشمانمان را فرا می...
20 اسفند 1393