آآآآآآآآآی
تا رسیدم خونه با بغض میگه: مامان کجا بودی، نگرانت شده بودم *** داشت برام از بازیهاش با آقای پدر از صبح که من نبودم تعریف میکرد که آقای پدرِ در حال کتاب خوندن یه قسمت از حرفش رو اصلاح کرد. بهش میگه: شما کتابتو بخوون *** یادم نیست قبلا هم گفتم یا نه، توی خونه ما اینگونه است که: بعد از کار اشتباه ایشون، و ناراحتی من، (بعداز چند دقیقه)، جریان کاملا عکس میشه، یعنی کوثر میره رو دور گریه در حد هق هق!! و من باید آرومش کنم نه اینکه فکر کنید رفتار ما در اون حد خشنه 1 ، نه نازبانوی ما بسیار حســـــــــــاسه اخیرا در موقعیت هایی که حس میکرد زیــــاد ناراحت شدم، به جریان گریه اش، درد یه قسمت از بدنش هم اضافه میشد: آآآآآآآآآآآآآآآآ...